Sunday 7 December 2008

برای فرداهای در پیش...

از سهم ناچیزم از دموکراسی نمی گذرم

Tuesday 2 December 2008

تهران شهر من ...

معجزه

یکشنبه عصر بود
این بار
زنی را دیدم که در قطاری به سمت جنوب رستگاری را تجربه می کرد ..

سلف پرتره



ما در گذر روزها استحاله می شویم..

خداحافظ ..


تا دیدار بعد

تهرانیهای نازنین


خانم ملک زاده مدیر ساختمان بیرون از منزل

تهرانیهای نازنین ..

خانم ملک زاده مدیر ساختمان در منزل ..

خانواده

تهران ... وسیله نقلیه خانوادگی

ادای دین به کته کلویتس


زنی را دیدم بعد از خرید .. رستگاری را تجربه می کرد

پیش از برنامه صبح گاهی


رنگ مانتو های دبستان تغییر کرده
رنگ کودکی من ..نه

... کجایید سربازان صلح

تهران .. در انتظار معجزه

تهران شهری در اعماق

تهران شهر من
به نفسهای سخت و جانکاهت سوگند
و ورود ممنوع های غافلگیر کننده ات
به مردم سرگردانت فشرده در اتوبوس های ارشاد
و انعکاس شیشه های برج های بی نظیرت
به موتور سواران بی باک و دلیرت
و دافهای قد کشیده چون سروچمان..
به خلاقیت معماران جسورت
در خلق اثری بی همتا..
به انبوه ماشین های فرسوده و جاندارت
سوگند می خورم
که زندگی در پستوی زیر زمین های روشنت را فراموش نکنم..
زیر زمینی که تاریک نشد در تاریک ترین لحظه های جنگ وبمب

و طعم خوش شراب
که لابه لای دالانهای تاریکت در خمره های صبر هزار ساله می شود..

تاریخ قهقه ی جاودان مارا مرور خواهد کرد
قهقه ی مردمی که جای درد .. و سکوت

زندگی در اعماق را کشف کردند

رهبران بازار

رهبران بازار
یادگارهای دوران جنگ

راننده های تاکسی


راننده های تاکسی حاکمان اصلی شهر

داف های عصبانی ..

بعضی ها ارشاد نمی شوند ..

گلی ارشاد می شود



زانوهای شلوارم پاره بود
ارشاد شدم..

خطر ارشاد

از سمت جنوب میدون تردد کنید
خطر ارشاد..

تهران آبان 1386


در راه برگشت
صلح و مونوکسید کربن
در میان ما..

متولد هزار و سیصد و شصت ..


بگیر... ببند ... ببر..
دیگه خیلی دیره
هیچ کدوم جواب نمیده ..

تو که در آینه نگاه می کنی..


همه را ببين....
همه آنچه گذشت
همه آنچه بر تو گذشت را به خاطر بسپار
در دفتر خاطرات سرزمینی که خالیست...
تو هم ننویس:

آنچه که بر ما گذشت.....

را صرفا به خاطر بسپار

سبکی


سبکی تحمل نا پذیر شبهای تهران...

از جلو نظام


....پیروز است ....... نابود است چه فرقی می کنه؟ کی پیروز شد ؟ کی نابود؟ بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود شعارای ما دروغ بود...

ماندن


رفتن یا باقی ماندن...

باران رحمت


مادران خشونت...در انتظار باران رحمت

شهر من تهران


شهر من تهران...
25 بهمن ماه
1385
ساعت 5

اولین روز مدرسه.....


اولین روز مدرسه.....

سر انجام


ما یقین داریم که کشته خواهیم شد ....

شادمانی ..


کودکان احساس جای بازی اینجاست .......

روز جهانی زن...


در ستایش زن ...

فاتحان آسمان


فاتحان آسمان خانه ما با هم گپ می زنند ......

پایان یک احساس بد...







این خط خطی مال پارسال...

این احساس الان وجود نداره..



و من مرور می کنم که این احساس کی تموم شد؟..



اخبار دنیا هنوز بوی جنگ میده...



اما انگار اخبار دنیا در ما حل میشه... دچار استحاله میشه و ازش فقط یه خط خطی پاره باقی می مونه....





بهار به سمت تهران حرکت می کنه ..

و



همه چیز برای چندمین هزار بار از مرگ حتمی نجات پیدا می کنه